سبکترين قدم در خاکستر وجودم
حسرت داشتن آن شاخه گل
حسرت داشتن آن نقش
خيالم، وجودم
ميکشد خنجره آه
در خيال ، در خاکستر
حسادت به نفس ، نگاه
به لمس به ...
به سياهی ميکشد روحم را
خيره به برخورد دو خط
به سراب
ميکشم به دوش کوله اي از زخم
زخم بی مرهم در روح خاکستری
گرم ميماند، آرام ميماند
تهی ترين بودن را در وجودم!