شکارچی پير به مسلخ ميکشد
آخرين قربانی
اين بيگانه که افتاد
از نگاهش اشک
از صدايش لرز
نقطه تاريک بازی
قرمزی نگاه پير
از اشک ، غم
نبود
شهوت آخرين بازی
آخرين خون
ميلرزاند اين دست پير
ترس از پايان بازی
رنگ ميبرد از صورتش
بودنش سؤال
بی جواب
تنها جواب... بی سؤال!
برگشت صورت از دام
بخشش از گناه
در ذاتش نبود
اما ... شايد