کشيد انگشت به شيشه اي
که بخار داشت بر صورت
قرمزی مرداب
گرداب
از بالهای شاپرک نبود
قطره، قطره
چکيد از رگ... از ريشه
نگاه، لبخند... گريه
که کشيد جاذبه به خود
دوخت نگاهم
از نوکه انگشت تا اولين برخورد
آخرين پلک، آخرين نفس
سنگين، عميق و حريص
آخرين زمزمه
" باختنم از سوختنم نبود
بردنم از اولی نبود
زندگی از زنده بودنم نبود
اين جهنم ک..."