اين ميلاد نطفه از خون
اين آمدن شوم
اين قفس
اين جهنم
بی مرز از درد
مبارک!
تا جسم
در حسرت نگاهی خيره
بی نفس، سرد
ميکشد فرياد، در ذهنم
من از من
بيزارم !
از اشتباهی، از هوسی در لحظه
از نطفه اي ناخواسته
در سالی کبيسه
به نقش ميکشند
نفرت!
تا آن لحظه
لحظه از من بی من!