Saturday, November 25, 2006


فاجعه بود
رسولان بی سر
بی مبعث
در کوير تاريک، خاموش

ويرانه اي از خاک در دل کوير
لمس ميکرد زمزمه باد
نوازش شن
هق هق بوف
دل بسته به ناجيان
رسولان!

انتظاری بی حس
در تاريکی آفتاب
تکيه به آخرين ديوار اعتماد
ديواری ريخته از طوفان
آزارش ميداد تقلای بغض، فريادی مهار شده

ميشنود بوی ناجی، خيره به گرد باد
سر به زانو
لبخندی محو ...


ببخشيد...الان ميام.

src="http://c24.statcounter.com/counter.php?sc_project=2439738&java=0&security=9dddef76&invisible=0" alt="website hit counter" border="0">