Friday, August 25, 2006

در اين خانه
پر از تنهای و خواستن
فضايي بی حس و نامردی از رفتن
صدايي گنگ و نا مفهوم
نگاهی خسته از مقصد
فراريي از خويش
از ريشه
در اين مرداب تاريک و سيه پيشه
اين کاروان
اين رود
به غارت رفته و بی راه
به بيراهه رسيد اينجا


قدمها سست و
خاک در مشت ...
چه فريادی!
چه بيدادي!
بزن تير خلاصت را
که سيرم از ندامتها!



ببخشيد...الان ميام.

src="http://c24.statcounter.com/counter.php?sc_project=2439738&java=0&security=9dddef76&invisible=0" alt="website hit counter" border="0">