Monday, July 10, 2006

از سپيده تا عصر
من تمامه بودن را
من تمامه بردن ...
هرز از بودن ، من باختن را در تجربه ديدم
خواستم... تا کجا ادامه بايد
از نفرت به خوشبختی رسيدن
درديست

نبودنت عذاب، بودنت زجر
رسيدنت مرگ
بالا نيامد اين نفست
بريد نفسم
قلب نيست ، سوخت اين نفس

رسيدم دير به مقصد
دير به خواستن
دير به بودن
آب گذشت از اين سر
از آغازی که پايانش
بود از آغازش !!


ببخشيد... الان ميام

src="http://c24.statcounter.com/counter.php?sc_project=2439738&java=0&security=9dddef76&invisible=0" alt="website hit counter" border="0">