Saturday, June 01, 2002

بازم امشب مثل هر شب خورشيد خانوم روش نشد خودشو بما نشون بده !!
البته از يه جهاتي هم ديگه دليلي نداره بيشتر از اين اول همه رو! و بعد هم خودشو رسوا كنه...هميشه نزديكاي صبح كه ميشه خودشو با رفيق جون جونيش سايه خانوم ميزنن بيرون و مشغول ميشن, همه چيو به همه كس نا كس نشون ميدن فقط لازمه يه نفر تو ديدرس اون يكي باشه اونقت طرف هيچ راه فراري نداره بايد تسليم شه و زير نگاه طرفش سلاخي بشه و .....
حالا اين تازه حركت جوانمردانه اوناست !...
يه راه ديگشون اينجوري شروع ميشه كه خورشيد خانوم از جلو خيلي خيلي صادقانه بهت نزديك ميشه (با لبخند!) جوري كه همه وجودتو گرما وعشق پر ميكنه صورتتو آروم آروم گرمو داغ ميكنه همه ذرات وجودتو پر از هيجان ميكنه ...آآآآآآآآآآآخ!! كه چه لذتي داره,, وقتي كه به اوج عشقو و هيجان مرسونتت وقتي كه تو حس مي كني خوشبختريني ....همون موقع در كمال آرامش دوست خوبو مهربونش كه از اول خودشو پشتت پنهون كرده بود خيلي قاطعانه و محكم خنجر و تا جايي كه بتونه و زورش برسه فرود مياره و ...
و...و...و...هزاران راه ديگه !!
يعني فردا شب ,هفته ديگه, چه ميدونم قرن ديگه اون ميتونه يه شب خودشو از ديد جان دارو بي جان پنهون نكنه ؟؟؟؟
شما فكر ميكنيد اون الان ميدونه يا حا ليش ميشه كه .....

ببخشيد....الان ميام.
src="http://c24.statcounter.com/counter.php?sc_project=2439738&java=0&security=9dddef76&invisible=0" alt="website hit counter" border="0">