Saturday, April 21, 2007

من تا لحظه باور
خواهم ايستاد
تا خاموشی ناله جغد های شوم
خواهم ايستاد
تا تکرار دوباره صبح
در نقل زمانی مجهول
خواهم ايستاد
تا فرصت اولين نفس،
آخرين حرکت
در اولين بازی خويش
خواهم ايستاد
در اين بازی به انگار باخته
تا بردش
خواهم ايستاد !

Tuesday, April 17, 2007

راز های خاموش
لبهای ساکن
نگاه های دزديده
اثباتی بر خلقتی کثيف
اثباتی در حکم اخراج
از بهشت تا اينجا
تا درد خانه اي رنگی

پيدايش صورتک های مقدس
بر صورتی از زخم
دلالت بر عقده اي جهنمی ميکرد
چه کسی بی گناه تر از مسيح
برای کوبيدن سنگ آخر
بر صورت مريم !؟

روز های به هم تنيده
نگاه های پی در پی
خواستن های مکرر
بی نتيجه ،در انتظار
خانه های سياه و سفيد
بی درميان، بی مرز
عطش بازی
عطش رقص در منها
لمس دست نامحرم
در منها
، بی مثبت
اين افکار درهم
بی معنا، بی خانه
ميخواند به جلو
ميکشد
بی وقفه، بی مانع
در من، با من
در انتظار
بی نتيجه ...

Saturday, April 14, 2007

به ياد آدمک ها
ياد هيزه گردان بيخواب
ياد من ، تو
ياد خاطرات تلخ پر تکرار
ميزنم ليس بر بستنی زمان
اما يادم بود
ظالمی بی مظلوم
بی يادم !
يادش نيست !!؟

Friday, December 08, 2006

نوشتم از من
با من
بی پرده

بهانه نگير
تاريک است ذهنم
روشنتر نخواستم
از من نوشتم
نوشتم از روی سياه
از بغض چند ساله
از سکوت
نگاه
از فاجعه احساس منجمد در تنهايی محض

زمانش شد، فرار
از من تا درون
ميخزم در خود
بی خود
تا صبح آرامش
تا لمس خاک

لبخند بزن تا پايانش

بدرووود ....

Thursday, December 07, 2006

اين ميلاد نطفه از خون
اين آمدن شوم
اين قفس
اين جهنم
بی مرز از درد
مبارک!

اين روح خاکستری
تا جسم
در حسرت نگاهی خيره
بی نفس، سرد
ميکشد فرياد، در ذهنم
من از من
بيزارم !

خدايان بيمار
از اشتباهی، از هوسی در لحظه
از نطفه اي ناخواسته
در سالی کبيسه
به نقش ميکشند
نفرت!

سکوت ميکنم از عمق
تا آن لحظه
لحظه از من بی من!


ببخشيد...الان ميام

Thursday, November 30, 2006

من تا آخر
تا انجام
نخواهم ماند
تا بغض پر کينه
تا انتقام زخم نخورده
نخواهم ماند

مسافر شب از روز بيزار
قاصدک از باران به خاک
از انکارش گريان

تا مقصد چقدر فاصله
تا رهايی من تا من
بی من نخواهم ماند
فرياد بودن ماندگار بود
اما
تا سقوط لحظه اي
تا سقوط
نخواهم ماند!


ببخشيد...الان ميام

Saturday, November 25, 2006


فاجعه بود
رسولان بی سر
بی مبعث
در کوير تاريک، خاموش

ويرانه اي از خاک در دل کوير
لمس ميکرد زمزمه باد
نوازش شن
هق هق بوف
دل بسته به ناجيان
رسولان!

انتظاری بی حس
در تاريکی آفتاب
تکيه به آخرين ديوار اعتماد
ديواری ريخته از طوفان
آزارش ميداد تقلای بغض، فريادی مهار شده

ميشنود بوی ناجی، خيره به گرد باد
سر به زانو
لبخندی محو ...


ببخشيد...الان ميام.

Wednesday, November 22, 2006


سينه خالی
دست خالی
نگاه
رفتن، ماندن
فاصله خالی
برادرم نيست بگيرد دستم
مانده است خالی در من
بی کلا
م، اما درد
خالی!


ببخشيد...الان ميام.

Sunday, November 19, 2006

پيچک مرگ ميکشد بالا
با سرعتی بی باور
به اوجی مجهول
شهوتش مرگ، حسرتش نا ممکن
بالا... بالاتر

قدمی اشتباه
خيانتی نکرده
عشقی نبوده
قربانيش مرده
کشيدش به خود
پيچک

آرام...

زيباتر از هميشه
باز ميشود گل پيچک
آرام
چند قدم دورتر
نزديک ميشود دخترکی
پيچک ....


ببخشيد...الان ميام.

Wednesday, November 08, 2006

سبکترين قدم در خاکستر وجودم
حسرت داشتن آن شاخه گل
حسرت داشتن آن نقش

پرنده مهاجر به آتش کشيد
خيالم، وجودم
ميکشد خنجره آه
در خيال ، در خاکستر
حسادت به نفس ، نگاه
به لمس به ...
به سياهی ميکشد روحم را

من خاموش در جاده بينهايت
خيره به برخورد دو خط
به سراب
ميکشم به دوش کوله اي از زخم
زخم بی مرهم در روح خاکستری
گرم ميماند، آرام ميماند

رقم زد سرنوشت
تهی ترين بودن را در وجودم!

ببخشيد...الان ميام

Monday, October 30, 2006

از تهوع تا لجن
بغض اين بی منظره
نفرت از ديوار بی پايه
لذت خرد ،
خاک ،
شير

پرواز از اين لجن زار
بی شباهت به سراب
نيست، آدمی در شرف !

قدرتم انباشته در مشت
به دنبال ديواری قابل
عميقتر از هميشه
اين دريا
اين نگاه
از نفرت

زجر دائمی
اين زمان
ثانيه
ميخواهد ، ميکشد تا
تا ...
آخر، پايان... مرگ!

ببخشيد...الان ميام.

Saturday, October 28, 2006

صدايی گنگ و نامفهوم
در اين هياهو
خاموش شد

نگاه ماند و مسيرش
آسمان در بغضش
بی صدا اما درد
نميدانم از عمقش

در فضای مه گرفته پاييزيی
نگاهی بيگانه
لبخندی سرد ،
تکه به شيشه اي متحرک
در فکرش
به زمانی که گذشت
پر از سؤال

آخرين ايستگاه
بوی خاک، بوی نم
خيره به آسمانی از اشک
يک جواب...سکوت!

ببخشيد...الان ميام.

Tuesday, October 17, 2006

صورتک ها
لبخندهای پوچ
بزک کرده های هرز
اين پژواک تهوع
به انزوا کشيد
درون
روحم را

در دل تکرار ميکنم
"... آنگاه که خوش تراش ترين تن ها را به سکه سيمی توان خريد
مرا
دريغا دريغ
هنگامی که به کيميای عشق
احساس نياز
افتد ..."

تکرار
تکرار

ببخشيد...الان ميام.

Thursday, October 12, 2006

شکارچی پير به مسلخ ميکشد
آخرين قربانی

دام
اين بيگانه که افتاد
از نگاهش اشک
از صدايش لرز

اعتماد
نقطه تاريک بازی
قرمزی نگاه پير
از اشک ، غم
نبود
شهوت آخرين بازی
آخرين خون
ميلرزاند اين دست پير
ترس از پايان بازی
رنگ ميبرد از صورتش

لحظه آخر
بودنش سؤال
بی جواب
تنها جواب... بی سؤال!

سکوت
برگشت صورت از دام
بخشش از گناه
در ذاتش نبود

اين نبود پايان اين بازی
اما ... شايد



ببخشيد...الان ميام

Saturday, September 30, 2006

کشيد انگشت به شيشه اي
که بخار داشت بر صورت
قرمزی مرداب
گرداب
از بالهای شاپرک نبود
قطره، قطره
چکيد از رگ... از ريشه

اين مهمانی خون به سلامتي
نگاه، لبخند... گريه

کی رسيد به قطره آخر
که کشيد جاذبه به خود
دوخت نگاهم
از نوکه انگشت تا اولين برخورد

سر تکيه بر ديوار
آخرين پلک، آخرين نفس
سنگين، عميق و حريص
آخرين زمزمه
" باختنم از سوختنم نبود
بردنم از اولی نبود
زندگی از زنده بودنم نبود
اين جهنم ک..."


ببخشيد...الان ميام..

Thursday, September 21, 2006

باختنم از سوختنم نبود
بردنم از اولی نبود
زندگی از زنده بودنم نبود
اين جهنم که ساختم
از بهشتم نبود

گناهم از فرشتها
نيامدن برای نجات
دير رسيدم به ستاره اي
که ثبت شد پشت ابر

برزخم نور
برزخم روز

اين گور که کندم بی کفن نماند
فرار به شب
بی ابر
بی درد
در عمق آرامش
مرطوب و تاريک
سنگی بر خاک
سرد و ساکت
من ... بی من!



ببخشيد...الان ميام.

Sunday, September 10, 2006

سر مست از اين برد
سر مست از اين عشق
سوزاندم هرچه کشيدم
ميخورم به سلامتيم
نگاهم کن!
غمم نخور که سرشارم از بودن

صبر کن!

ميخورد اين موريانه لبخند را
اين نقاب را
اين شکل، نگاه ...اين...
به فساد ميکشد اين کرم گوشتم را

دستم باز، صورت به صورت اين طوفان
خم به ابرو نيست،
از فشار دشنه سر باز ميکند اين سينه
گذشت از استخوان
دشنه که خورد در پشتم... زدم لبخند

کشيدی به صليبم
ميکشم به صليبت، روزگار!!



ببخشيد...الان ميام.

Saturday, September 09, 2006



Who Cares?!!!

Friday, August 25, 2006

در اين خانه
پر از تنهای و خواستن
فضايي بی حس و نامردی از رفتن
صدايي گنگ و نا مفهوم
نگاهی خسته از مقصد
فراريي از خويش
از ريشه
در اين مرداب تاريک و سيه پيشه
اين کاروان
اين رود
به غارت رفته و بی راه
به بيراهه رسيد اينجا


قدمها سست و
خاک در مشت ...
چه فريادی!
چه بيدادي!
بزن تير خلاصت را
که سيرم از ندامتها!



ببخشيد...الان ميام.

Friday, August 04, 2006

اين پايه هاي سست و تو خالی
اين ريشه هاي بی خاک و خشکيده
اين فاصله، اين درد
گناهت ميشويد

از من تا آخر
از اول تا من
از قدم تا سراب
راهيست تا بينهايت

گناهت از مقصد
چشم ببند
سکوت ميکنم
بسلامت!


ببخشيد...الان ميام.

Sunday, July 30, 2006

نميدانم، نميخواهم
حساس تر از بودن
گريه را از فراز غم نميخواهم
خنده!
به تمسخر نمی ارزد

قدم در قدم
قدم بی قدم
نابودم ميخواهد

ببار، ببار
اين باران تابستاني
اين قطره هاي پاک
تنها مرهم درد سفرم باش!

ببخشيد...الان ميام

Sunday, July 23, 2006

آرام نازننينم
دستانت در دستم
خيره در نگاهم
بدنه زيبايت فرو ميرود
در
مردابه وجودم!

گفتم نيا
گفتم بمان
گفتی نخواه

از نفس در گناهم
قربانيم تو

دير شد ... مرداب گريز نداند
آرامم کن
در گوشم بخوان
"بميری"


ببخشيد...الان ميام

Thursday, July 20, 2006

مرد ميخواهد
راهه خاکی ، گذر
تکيه بر بن بست

دراز ميکشم
خيره به ستاره اي که نبود
من شمال خواستم و اينجا !
بهتر ... شايد
ديوار بلند و من خسته تر از بودن

غلت ميزنم در رويا
بالا خواهم رفت ... ديوار !

صبح شد
فرصتی نيست بيشتر ...
کلاغ ناليد
دلم گرفت !

ببخشيد...الان ميام

Tuesday, July 18, 2006

سکوتم اينچنين
سرد و تهي
بودنت را به سؤال ميکشد
صدا نباشد اين درد را

گريه که نمک شد در عمق اين زخم
فاتحه لبخند بودنم را
زمزمه کن !

ببخشيد...الان ميام

Monday, July 17, 2006

بر فتحه قله ندامت
چه آسوده
نشستی
نفس حبس بود و نگاه بسته
چه آسوده
گذشتی !


درد در عصب خشک ميشود
با مرام
چگونه در نگاهم شکستی
نشستی
آسوده، با مرام !


ببخشيد ... الان ميام

Friday, July 14, 2006

اين شاه تنها مانده پير
سربازش که شمشير زمين گذاشت
وزيرش رفت
اسب و فيلش مرد
رخش شکست !

ايستاد در آخرين نقطه سياه بودنش
نگاهش خيره
زانو، زمين نخواهد
آخرين فرياد
آخرين حمله
امان نديد
که امان دهد
به استقبال ميرود
مرگ را !!

ببخشيد... الان ميام

Monday, July 10, 2006

از سپيده تا عصر
من تمامه بودن را
من تمامه بردن ...
هرز از بودن ، من باختن را در تجربه ديدم
خواستم... تا کجا ادامه بايد
از نفرت به خوشبختی رسيدن
درديست

نبودنت عذاب، بودنت زجر
رسيدنت مرگ
بالا نيامد اين نفست
بريد نفسم
قلب نيست ، سوخت اين نفس

رسيدم دير به مقصد
دير به خواستن
دير به بودن
آب گذشت از اين سر
از آغازی که پايانش
بود از آغازش !!


ببخشيد... الان ميام

Monday, July 03, 2006

پيرمرد، کمر راست کن
قصه تمام شدنی نيست
شکسته کمر ، کمر راست کن
کمر راست کن
قصه ، قصه نيست
بازی
افسانه
فاجعه نيست
زندگی بودنش حتميست
از سياهی که گذشت
زندگی!
کمر راست کن

ببخشيد... الان ميام

Friday, June 30, 2006

آنکه بود رفت
اينکه هست ، نيست
گناهش بودن
گناهم خواستن
نخواست ماندن
نخواست رفتن

ستاره تا صبح تاريک بود
دلش گرفت
دلم گرفت
خورشيد خاموش
از ستاره چه انتظار !!



ببخشيد ...الان ميام

Wednesday, June 28, 2006

رفتن تا مرگ
نگاه تا صبح
صدا تا سکوت
نترس ! چراغ آخر
يک اشتباه
يک نگاه
يک سکوت
تموم شد...بشين
بخواب
بمير !


ببخشيد ...الان ميام

خسته از ديدن
بودن ،چيدن
براي بودن راهي ...
براي مردن دير
به خدا نيست ... دير
بودن زياد شد
رفتن دير
بد نيستم!
فکر نکن!
اگه بودم
اينجا ! کجاست؟

زود بريد دلم
ميدونم
مرد نگام
ميدنی؟

تموم شد؟
منتظرم !


ببخشيد ...الان ميام

Saturday, June 24, 2006

Friday, June 16, 2006


I can't believe I'm letting you do this to me !!
I can't believe I'm letting you do this to me !!

Sunday, June 11, 2006

Now it's my time (now it's my time)
It's my time to dream (It's my time to dream)
Dream of the skies (dream of the skies)
Make me believe that this place isn't plagued by the poison in me
Help me decide if my fire will burn out before you can breathe
Breathe into me

I stand alone inside
I stand alone

Feeling your sting down inside me
I'm not a hipposrate
I stand alone
Everything that I believe is fading

I stand alone inside
I stand alone inside
I stand alone inside

I've told you this once before can't control me
If you try to take me down you're gonna pay
I feel your every nothing that your doing for me
I'm thinking you oughta make you are the way

I stand alone inside
I stand alone

Sunday, May 21, 2006

Tuesday, May 16, 2006

src="http://c24.statcounter.com/counter.php?sc_project=2439738&java=0&security=9dddef76&invisible=0" alt="website hit counter" border="0">